آوشآوش، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

***قشنگ ترین اتفاق زندگی***

مشوم

جدیدا" آوشی دیگه از مامان فاکتور گرفته یعنی هر موقع می خواد صدام کنه میگه " مشوم " دیروز گل پسری گفت مامان " آوش تو شمک مامان بوده " گفتم آره جیگر طلا تو شکم مامان بودی اومدی بیرون گریه کردی دیگه قند عسلم مثل نی نی توچولوها ادای گریه رو درمی آورد . دیشب موقع خواب آوشی طبق معمول گفت :پا بابا دوست دارم " یعنی اینکه میخواست روی پا بابا لالا کنه " بعد 10 دقیقه خسته شد و گفت پا مامان دوست دارم مامان هم خسته گفت : مامان پا نداره آوشی هم با ناراحتی گفت مامان پا نداری اوف شده چون آوشی خیلی پسر گیری یه مامان بیخیال شد و گفت بیا رو پا مامان لالا کن !!!!!!!!!!!!!! شب بخیر قند عسلم، خوابهای ...
30 مهر 1392

خسته نباشی

همین الان تماس گرفتم خونه مادر جون چون..!!!!! دلم برا آوشی تنگ شده بود طبق معمولا گوشی رو آوشی برداشت و تا فهمید مامانه گفت: مامان خسته نباشی وای چقدر خوشحال شدم واقعا" خستگیم از تنم در اومد آوشی عاشقتم بوس ! بوس صدای مادرجون می اومد می گفت کیه آوشی هم گفت " مامانه !! مامانه ...
30 مهر 1392

خاله مشوره

دیروز 92/07/27 خاله مشور همراه داداش پرهام برا تولد آوشی اومدن خونمون یه شال و کلاه خیلی خیلی ناز برا آوشی آوردن قربونش برم چقده بهش می یاد البته خاله سهیلاو خاله زینب هم همراهشون بودن آوشی مهربون کلی ذوق کرد وقتی خاله ها و داداش رو دید چند ساعتی خوش بودییم ...... شب که بابا اومد آوشی شال و کلاهشو نشون بابا داد و گفت " گاله مشوره خریده " ...
28 مهر 1392

تکرار کلمات

جیگر خودم سلام چند وقته شما تمام تکه کلام های مامان رو برا مامان استفاده می کنی مثلا"  : دوتا دست کوچولو و لطیفت رو حلقه میزنی دور گردن مامان وبا اون لحن قشنگت میگی " جیگرم " " عشقم "یه بوس گنده هم از لپای مامان می کنی این جمله رو هم خیلی تکرار می کنی " مامان بابا دوست دارم " طبق معمول همین الان دلم هواتو کرد دوست دارم یه لقمه چپت کنم     ...
27 مهر 1392

دومین سالگرد تولد قند عسلم

هر انسان لبخندی از خداست ! و تو زیباترین لبخند خدایی!!!! بهانه زندگی ام تولدت مبارک     لبخند زدی و آسمان آبی شد شبهای قشنگ مهر مهتابی شد پروانه پس از تولد زیبایت تا آخر عمر غرق بیتابی شد   چه لطیف است حس آغازی دوباره چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز نفس کشیدن و چه اندازه عجیب است روز ابتدای بودن و چه اندازه شیرین است امروز روز میلاد تو روز تو روزی که آمدی عشم ، نفسم ، همه کسم آوشم روزت مبارک  *********************************   تمام دقایق مانده عمرم به همراه زیباترین بوسه های عاشقانه هدیه ای برای ر...
27 مهر 1392

تولد آوشی

سلام به قند عسلم تولد یکی یه دونه مامان مبارک پسری مامان از خدا می خوام همیشه صحیح و سلامت و عاقبت به خیر شی آوشی خودم تموم دیروز رو گفته: " تولد آوش مبارکه " می پرسیدیم آوش چند سالته : " 2 سالمه " اینم چند تا عکس از تولدت: اینم کیک تولدت " کیک مزرعه " وقتی بابا با جعبه کیک اومد داد میزدی بابا کیکه ، بابا کیکه به افتخار تولدت یه آهنگ برامون می زنی؟ چه فیگوری !!!!!!! قربونت برم اینم چند تا عکس از روز کودک اگه عمری باشه هرسال هر مناسبتی باشه برا گل پسری جشن بگیریم به امید خدا   خوب نوبت رسید به کادوها بابامحسن برا شما ی...
27 مهر 1392

یه تذکر به بابا

آوشی خوش زبون و پاکیزه خودم صبح که با بابامحسن سوار ماشین میشه به بابا محسن میگه : بابامدن" چقده شیشه ها کثیفن " بابا هم با شرمندگی میگه "چشم پسرم تمیزشون می کنم " ******      نکته      ****** "یادمان باشد که از بچه هایمان الگو بگیریم " ...
22 مهر 1392

شب بخیر

سلام به تو دل بورو ترین پسر دنیا !!! آوشی مهربون خودم ! قربونت برم دیشب خیلی خیلی با نمک شده بودی واسه اینکه نخوابی می گفتی ؟ مامان کوکو ؟ مامان شیر ؟ بعد با بی میلی " البته مامان شما رو سیر کرده بود چون آخر شب بود و وقت خواب " یه لقمه می خوردی تو آشپزخونه چند تا برچسب پرنده های خشمگین هست را به را بهشون می گفتی : دب بخیر " شب بخیر "دب بخیر مامان می خواد شما رو یه لقمه چپ کنه . ...
21 مهر 1392

روز کودک

به باباجون گفته بودم یه کیک برا آوشی بخره تا روز کودک رو جشن بگیریم منو و آوشی هم رفتیم بادبادک خریدیم و یه کتاب داستان " حسنی دروغگو " بنده خدا حسنی البته انتخاب آوشی بود گفت : مامان چقده قشنگه مامان هم اونو خرید اما .... آوش نگو شیطون بلا بگو رفتیم خونه ؟ بادبادکها رو که باد کردیم اجازه نمی داد به دیوار بچسبونیمشون مثل توپ فقط شوتشون می کرد میخواستیم موقع برش کیک عکس بگیریم نمی ذاشت آخرش هم مامان بابا بی خیال شدن و کیک و خوردن................ به همین سادگی ...
17 مهر 1392

بازی قبل از خواب

آوشی مهربون و دوست داشتنی مامان آخرای شب که میشه و می خوایم بخوابیم دوتابالش کوچولو دستش میگیره و میگه : حمله ........ به بابا محسن حمله میکنه بابا رو به رگبار میگیره البته با بالش وکلی می خنده و ذوق می کنه وقتی خسته میشه " که غیر ممکنه " مامان مشوم هم میگه آوشی شب شده بیا لالا راستی .... دیروز آوشی یه بازی جدید رو اختراع کرد می گفت مامان " منو بخور " اونم با اون لحن خوشگل و دوست داشتنیش قربونش برم مامان هم گازش میگرفت ، قلقلکش می داد و .... با اینکه اذیت می شد . دوباره می گفت : مامان منو بخور .............مامان خسته شده اما آوشی ماشاالله هنوز می خوادمامان بخورتش ...
16 مهر 1392